- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عشق آتشم در جان زد و جانان ازان دیگران ما را جگر بریان شد و او میهمان دیگران
2 ای مرغ جان، زین ناله بس، چون نیست جانان ز آن تو بیهوده افغان می کنی در بوستان دیگران
3 گه نقد جان لب را دهم، گه مایه دل دیده را من بوالفضولی می کنم، کالا از آن دیگران
4 جویم ز پیران بی غمی، لیکن چنین بختم کجا؟ با من جوان مردی کند بخت جوان دیگران
5 گر کشتنی شد بیدلی، تا کی ز خلقم سرزنش؟ باری به تیغ خویش کش، چند از زبان دیگران؟
6 بگذار میرم بر درت، منمای خوبان دگر مفرست خاک کوی خود بر آستان دیگران
7 بر دیگران می بندی ام، ای چشمه حیوان، بکن چون خود بشستی از دلم نام و نشان دیگران
8 گویم که مردم از غمت، گویی که نتوان این قدر سهل است آخر، جان من، مردن به جان دیگران
9 تو سود کردی بنده را، من جان زیان دادم به تو مپسند بهر سود خود چندین زیان دیگران
10 تو می خوری، من درد و غم، یعنی روا باشد چنین شربت تو آشامی و تب در استخوان دیگران
11 خسرو به تار موی تو جان می دهد دیگر جهان گر چه علی الرغم منی جان و جهان دیگران