1 غارت عشقت رسید، رخت دل از ما ببرد فتنه به کین سر کشید، شحنه به خون پی فشرد
2 شد ز خیالت خراب سینه ما، چون کنیم؟ موکب سلطان بزرگ، کلبه درویش خرد
3 جان که به دنبال تست، چند عنانش کشیم چون ز پیت رفتنیست هم به تو باید سپرد
4 عشق اگر ذره ایست سهل نباید گرفت آتش اگر شعله ایست، خرد نباید شمرد
5 عشق که مردان کشد سفله نجوید حریف تیغ که سرها برد موی نداند سترد
6 شوق که باقی بود، یار چه خوب و چه زشت؟ دوست چو ساقی بود، باده چه صاف و چه درد؟
7 هستی ما زان تست ترک دلی گیر، از آنک نزد مقامر خطاست قلب زدن گاه بود
8 در هوس مردنم، لیک ته پای او گر نکشد او ز ننگ، ما بتوانیم مرد
9 خسرو، اگر عاشقی، سربه میان آر، ازآنک هر که بدین راه رفت، سر به سلامت نبرد