چو نور دیده چشم از شاه نعمت‌الله ولی غزل 622

شاه نعمت‌الله ولی

آثار شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

چو نور دیده چشم من خیالش درنظر دارد

1 چو نور دیده چشم من خیالش درنظر دارد چنین مه رو که من دارم که در دور قمر دارد

2 بیا ای بلبل شیدا و این گلزار ما بنگر به هر شاخی که بنشینی بسی گلهای تر دارد

3 خراباتست و ماسرمست و ساقی جام می بر دست حریف ما بود رندی که او از ما خبر دارد

4 به سالوسی و زراقی بیاید عقل سر گردان ز عشقم باز می دارد نمی دانم چه سر دارد

5 به نور روی او دیده منور گشت می بینم چه خوش چشمی که نور او همیشه در نظر دارد

6 اگرچه ذوق هشیاری بهر حالی بود چیزی ولیکن حال سرمستان ما ذوق دگر دارد

7 حضور نعمت الله را دو سه روزی غنیمت دان که مهمان عزیز است و دگر عزم سفر دارد

عکس نوشته
کامنت
comment