روشنانی که به تاریکی از شهریار گزیدهٔ غزلیات 55

روشنانی که به تاریکی شب گردانند

1 روشنانی که به تاریکی شب گردانند شمع در پرده و پروانه سر گردانند

2 خود بده درس محبت که ادیبان خرد همه در مکتب توحید تو شاگردانند

3 تو به دل هستی و این قوم به گل می جویند تو به جانستی و این جمع جهانگردانند

4 عاشقانراست قضا هر چه جهانراست بلا نازم این قوم بلاکش که بلاگردانند

5 اهل دردی که زبان دل من داند نیست دردمندم من و یاران همه بی دردانند

6 بهر نان بر در ارباب نعیم دنیا مرو ای مرد که این طایفه نامردانند

7 آتشی هست که سرگرمی اهل دل ازوست وینهمه بی خبرانند که خون سردانند

8 چون مس تافته اکسیر فنا یافته اند عاشقان زر وجودند که رو زردانند

9 شهریارا مفشان گوهر طبع علوی کاین بهائم نه بهای در و گوهردانند

عکس نوشته
کامنت
comment