- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نور چشم عالمی بر دیدهٔ ما جا گرفت این چنین نور خوشی در جای خود مأوا گرفت
2 سوخته می خواست تا آتش زند در جان او از میان سوختگان خویشتن ما را گرفت
3 عقل مخمور است و ما مست و خراب افتاده ایم در چنین وقتی نباشد عقل را بر ما گرفت
4 ملک دل بگرفت عشقش غارت جان می کند ترک سرمستی درآمد این ولایتها گرفت
5 مبتلائیم و بلا را مرحبائی می زنیم زانکه از بالای او این کار ما بالا گرفت
6 تا به دست زلف او دادم دل سودا زده چون سر زلفش وجودم مو به مو سودا گرفت
7 در سرابستان میخانه حضوری دیگر است لاجرم سید حضوری یافت آنجا جاگرفت