- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 روشنی بخش دلم شد تن غم پرور خویش روشنست آینه شمع ز خاکستر خویش
2 سگ آن رند قلندر صفت شاه وشم کز سفال سگ او ساخته جام زر خویش
3 من بیمار چنان زار شدم کز تن من هیچ فصاد بخون تر نکند نشتر خویش
4 کعبه گر در نگشاید برخم گو مگشای تو گشا بر رخم ای کعبه دلها در خویش
5 عاقبت گوی ز میدان ببرد چون چوگان هرکه با خاک رهت کرد برابر سر خویش
6 بسکه از آتش می همچو گل افروخته یی لاله از دست تو بر سنگ زند ساغر خویش
7 اهلی از سبز خط خود طمع وصل مکن که لبش طوطی جان را ندهد شکر خویش