برگ جوانیت ریخت، برگ نوای از واعظ قزوینی غزل 506

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

برگ جوانیت ریخت، برگ نوای طفلان

1 برگ جوانیت ریخت، برگ نوای طفلان تا چند پیر سازی، خود را برای طفلان؟

2 پیری رسید ای دل، آلوده چند باشی دایم بچرک دنیا، چون دست و پای طفلان؟!

3 تا از جنون نیفتم، در چاه فکر دنیا زنجیر کرده عشقم، از حلقه های طفلان

4 با روزی دمادم، یک جو نمیشود کم حرص گرسنه چشمم، چون اشتهای طفلان

5 گر آسمان نگردد، بر وفق خواهش ما کی پیر میکند کار، هرگز برای طفلان؟!

6 خواهش ز کشت حاجت، بارش ز ابر رحمت پستان دایه گرید، بر گریه های طفلان

7 بازی مخور، بکامت گردد چو دولت پوچ رفتار مرکب نی، باشد بپای طفلان

8 چیزی نبسته امروز، در کسب این، هنرها ماتم سراست زین رو، مکتب برای طفلان

9 جاهل ز باغ هستی، خوشدل به سرخ و زرد است در دست برگ عیشی است، رنگ حنای طفلان

10 هر چند راست تلخست، اما کلام واعظ با راستی است شیرین چون حرفهای طفلان

عکس نوشته
کامنت
comment