رخت که پیر و جوان را بیک از اهلی شیرازی غزل 606

اهلی شیرازی

آثار اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

رخت که پیر و جوان را بیک نظر سوزد

1 رخت که پیر و جوان را بیک نظر سوزد چه آتش است ندانم که خشک و تر سوزد

2 حدیث ناله من کآتشی جگر سوزست ترا بگوش نگیرد مرا جگر سوزد

3 بوصل اگر قدری مرهم دلم کردی بداغ هجر تو جانم صد آنقدر سوزد

4 دلا چو سوختی از غم دگر چه می ترسی ز هستی تو چه باقی است تا دگر نسوزد

5 دوای داغ دلم صبر شد چه چاره کنم که مرهم دلم از داغ بیشتر سوزد

6 ببال خود که تواند پرید؟ سوی تو شمع که اول آتش شوق تو بال و پر سوزد

7 سخن درست بگویم، ستم بود اهلی که طوطیی چو من از حسرت شکر سوزد

عکس نوشته
کامنت
comment