گره در ابروان، از گرمی از واعظ قزوینی غزل 291

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

گره در ابروان، از گرمی خویش چو اخگر شد

1 گره در ابروان، از گرمی خویش چو اخگر شد نقاب از آتش رخسار او، بال سمندر شد

2 مشبک شد چنان از خارخار دیدنش چشمم کزان نور نگاهم تارها چون دود مجمر شد

3 گنه کاران شدند از حشر من گرم عرق ریزی رخم از رنگ خجلت آفتاب روز محشر شد

4 ندارد مال دنیا حاصلی غیر از پشیمانی صدف دست تأسف زد بهم، تا پر ز گوهر شد

5 نظر بر تیره روزان، چشم روشن میکند جانا غبار ظلمت شب، توتیای چشم اختر شد

6 جمال گل چنین در ناله بلبل کرده بلبل را ز فیض حسن جانان است اگر واعظ سخنور شد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر