- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سر سال دیگر خبر یافت شاه که کوش بداندیش در بزمگاه
2 قراطوس بیچاره را پاره کرد دل مردم از درد غمخواره کرد
3 دژم گشت و از غم نخندید و گفت که آن دیو را خاک بادا نهفت
4 که بس ریمن و تند و گردنکش است به خوی پلنگ و تف آتش است
5 نه فرّخ نمایند کشتن اسیر پس از جنبش و کشتن و داروگیر
6 نماند همی خوی بد را بجای براو باد همواره خشم خدای
7 سپهدار قارن چو دیدش دژم به گفتار برداشت از دلْش غم
8 بدو گفت، شاها، تو خوش دار دل مکن ایچ ازاین کار غمناک دل
9 ز فرمان تو هرکه گردن کشید سرش بی گمانی بباید برید
10 قراطوس چون سربپیچد ز راه شود کشته بر دست گردان شاه
11 فریدون فرخنده بگشاد چهر بخندید با قارن از روی مهر