- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 داورا ای که بهنگام مدیحت بورق بیزد از خامه مه و مهر و سهیل یمنم
2 تا بحدیکه همه مدعیان پندارند مالک مرسله زهره و عقد پرنم
3 تو همه ماهی و خورشیدی و ابری و نسیم من خزان دیده و پژمرده گلی در چمنم
4 آفتابی که بگردون شده تابنده توئی سایه کافتد از آن، بر زبر خاک منم
5 خرد بودم من و دادیم بزرگی چندان که نگنجد بتن ای خواجه دگر پیرهنم
6 پیرهن بر تن سهل است که از وجد و طرب جای آنست که بیرون شود از پوست تنم
7 شیوه بوالحسنی داری وجود علوی ویژه با من که ز نسل علی «ع » بوالحسنم
8 برگزیدی ز خردمندان در بارگهم برکشیدی زسخن سنجان در انجمنم
9 کرمت ماء معین ریخت بجام هوسم سخنت در ثمین داد بجای ثمنم
10 چون تو آوردی و اینجا تو نگهداشتیم هم تو بردی بر شاهنشه با خویشتنم
11 می نترسم زبد چرخ و نباشم حیران کانکه آورده مرا باز برد در وطنم
12 بیژن آسا ز چه غصه برون آرد باز رستم فضل تو بی منت دلو و رسنم
13 تو پرستنده حقی و گر این بنده ترا نپرستم ز سر صدق کم از برهمنم
14 ور ترا نیک پرستم همه دانند که من بنده حقم و از جان عدوی اهرمنم
15 تو بنامیزد نقاد سخن باشی و من نیست در مخزن دانش گهری جز سخنم
16 گر سخن راست سرودم دهنم شیرین کن ورنه شاید که دو صد مشت زنی بر دهنم