جوهر از تیغ زبان شد،ریخت از واعظ قزوینی غزل 46

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

جوهر از تیغ زبان شد،ریخت تا دندان مرا

1 جوهر از تیغ زبان شد،ریخت تا دندان مرا گفت وگو، شد همچو سطر بی نقط بدخوان مرا

2 در نصیحت گوییم هریک زبانی شد جدا تا ز پیری گشت دندان در دهن جنبان مرا

3 راه ندهم بعد از این تا آرزوها را در آن بردر دل کرده پیری از عصا دربان مرا

4 گشته از بس لازم چشم گهرافشان مرا فرق نتوان کرد تار اشک از مژگان مرا

5 دست و پا امروز باید زد، که از پیری دگر دست و پا فردا نخواهد بود در فرمان مرا

6 از کتاب هستی ام آن سطر بی معنی که دهر از گداز زندگانی زد خط بطلان مرا

7 هرچه واعظ میکند پیری ز من کم، مفت من چون ز خود قطع تعلق میشود آسان مرا

عکس نوشته
کامنت
comment