- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جوهر از تیغ زبان شد،ریخت تا دندان مرا گفت وگو، شد همچو سطر بی نقط بدخوان مرا
2 در نصیحت گوییم هریک زبانی شد جدا تا ز پیری گشت دندان در دهن جنبان مرا
3 راه ندهم بعد از این تا آرزوها را در آن بردر دل کرده پیری از عصا دربان مرا
4 گشته از بس لازم چشم گهرافشان مرا فرق نتوان کرد تار اشک از مژگان مرا
5 دست و پا امروز باید زد، که از پیری دگر دست و پا فردا نخواهد بود در فرمان مرا
6 از کتاب هستی ام آن سطر بی معنی که دهر از گداز زندگانی زد خط بطلان مرا
7 هرچه واعظ میکند پیری ز من کم، مفت من چون ز خود قطع تعلق میشود آسان مرا