- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خیال آن لب می جان ناتوان سوزد عجب میی که بلب نارسیده جان سوزد
2 تو آفتابی و عمریست کز نظر دوری هنوز مهر توام مغز استخوان سوزد
3 اگر زمین و زمان سوزد آتش دوزخ شرار آتش هجر تو بیش از آن سوزد
4 بسوخت هجر پسر جان پیر کنعان لیک نه آنچنانکه مرا هجرت ای جوان سوزد
5 لب تو آتش مهری که در دلم افکند چو شمع اگر بزبان آورم زبان سوزد
6 زهر کناره چو شمعت هزار عاشق هست ولیک حسن تو پروانه از میان سوزد
7 از آن دهان بکنایت سخن کند اهلی که گر صریح کند جان عاشقان سوزد