- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بهر شکار آمد برون کژ کرده ابر و ناز را صانع خدایی کاین کمان داد آن شکار انداز را
2 او می رود جولان کنان وز بهر دیدن هر زمان جانها همی آید برون، صد عاشق جانباز را
3 تا کی ز چشم نیکوان بر جان و دل ناوک خورم ای کاش تیری آمدی این دیده های باز را
4 خلقی به بند کشتنم وین دیده در غمازیم من بین که بهر خون خود دل می دهم غماز را
5 عاشق که می سوزد دلش از طعنه با کش کی بود شمعی که آتش می خورد آتش شمارد گاز را
6 دل بانگ دزدیها کند کش بشنوی فریاد من از ناله هم غیرت برم، دزدم به دل آواز را
7 تا پاک جان از حد گذشت، افتادگان را بر درت بر نیم بسمل کشتگان، دستوریی ده باز را
8 سوی تو، ای طاوس جان، دل می پراند این گدا ز انسان که سوی کبک و بط شاه جهان شهباز را
9 اعظم خلیفه قطب دین آنکو همای همتش بالاتر از هفتم فلک دارد محل پرواز را