- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 امید خلق باقبال و دولت خویش است امید ما بغم و درد و حسرت خویش است
2 اسیر محنت عشق از هوای راحت وصل اسیر نیست گرفتار محنت خویش است
3 چه غم ز داغ محبت چو شمع عاشق را گرش ثبات قدم در مشقت خویش است
4 دلی غمین نگذارد به بیش و کم ساقی غم او خورد که نه راضی بقسمت خویش است
5 بزیر پای خسان سرمنه چو سبزه که سرو بلند قدریش از قدر و همت خویش است
6 هزار سال اگرت مهر مینماید چرخ مباش غره که در بند فرصت خویش است
7 سر بهشت ندارد کز کنج غم اهلی بهشت زنده دلان کنج خلوت خویش است