- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یاری که بر جدایی اویم گمان نبود ماهی نبود آن که شبی در میان نبود
2 بیگانه وار از سر ما سایه وا گرفت ما را ز آشنایی او این گمان نبود
3 دامانش چون گذاشت حق صحبت قدیم؟ گیرم که دست هیچ کسش در میان نبود
4 گل آمد و به باغ رسیدند بلبلان وان مرغ رفته را هوس آشیان نبود
5 زامید وصل زیستنم بود آرزو ورنه فراق یار به جانی گران نبود
6 جانم به جان و من نه ام از زندگان، از آنک زو بود جمله زندگی من ز جان نبود
7 رفتم به بوی صحبت یاران به سوی باغ گویی به باغ زان همه گلها نشان نبود
8 خسرو، اگر گل تو ز گلزار شد، منال دانی که هیچ گه چمن بی خزان نبود