1 یاری که دل منست مسکن او را هر لحظه بهانه ایست با من او را
2 زانجا که جمال اوی و بدخوئی اوست نی دوست توانخواند و نه دشمن او را
1 زهی تو حاکم عدل و جهان ترا محکوم زهی بحم تو گردن نهاده چرخ ظلوم
2 فکنده صیت تو در گوش روزگار طنین کشیده رای تو بر روی آفتاب رقوم
1 همه میامن این روزگار میمون باد همه سعدت این حضرت همایون باد
2 برآسمان معالی و اوج برج شرف قران مشتری و آفتاب میمون باد
1 کیست که پیغام من بشهر شروان برد یک سخن ازمن بدان مرد سخندان برد
2 گوید خاقانیا اینهمه ناموس چیست نه هرکه دو بیت گفت لقب زخاقان برد