- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلی کش صبر نبود آن من نیست کسی کو دل دهد جانان من نیست
2 کبابم ساخت، این خونابه زان ست گنه بر دیده گریان من نیست
3 همه مضمون من شهری فرو خواند که مهر صبر در فرمان من نیست
4 تو می سوز ای دل و مگری تو، ای چشم که شعله در خور طوفان من نیست
5 رخش دیدم به دل گفتم چه گویی؟ که یعنی این بلا بر جان من نیست
6 نصیحت از خرد جستم، خرد گفت که بر دیوانگان فرمان من نیست
7 شب دوشینه جان سویش چنان رفت که زان اوست گویی ز آن من نیست
8 چو تیرم زد، کشید آلوده خون به خنده گفت کاین پیکان من نیست
9 بسوزد خسروا، دلها چه نیکوست که گوش خلق بر افغان من نیست