- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل رفت به سوی تو، همان سوی که شد ماند جان کرد به ره حمله و آن نیز برون ماند
2 از کوی تو باز آمد و بر آتش دل سوخت هر نامه صبری که ازین پیش دلم خواند
3 اندر دلم این بود که بگذشت همه عمر وین دیده نثاری به ته پای تو افشاند
4 آب از جگرم خورد و برم نیز جگر داد بالات نهالی که در آب و گل ما شاند
5 پرسند عزیزان و نخوانم بر خود، ازانک کس بر جگر سوخته مهمان نتوان ماند
6 آن یار به دل در شد و تن خدمت او کرد بستند در دل، خرد و هوش برون ماند
7 کردیم بحل نرگس بازنده او را خسرو همه هستی که به یک داد لبش خواند