1 دل سیر شد از تو خوب رویی می خواست بیهوده مرنج از تو نکویی می خواست
2 زنهار تو هم رقیب را نیکودار حسن چو تویی عشق چو اویی می خواست
1 زیار شکوه عاشق به کفر نزدیک است بدی که صاحب روی نکو کند نیک است
2 دلم در آن خم زلفست گرچه خود دورم چه غم ز دوری راهست دل چو نزدیک است
1 امشب که رخش خانه فروز من و تست خوش باش ای دل که وقت سوز من و تست
2 بنشسته و جز شمع کسی به پیشش نیست پروانه بیا بیا که روز من و تست
1 من آن چه می کشم از جور چرخ مینایی گمان مبر که بود چرخ را توانایی
2 به صنف صنف خلایق معاشرت کردم چه روستایی و چه شهری و چه صحرایی