1 دل همچو چراغ روغن از خون بودش آن به که چراغ روغن افزون بودش
2 گر روغن این چراغ شهوت ریزد خود گو که چراغ زندگی چون بودش
1 چون به زنجیر محبت بسته یی پای مرا عفو باید کردنت دیوانگی های مرا
2 من بسر گر میروم جرمی ندارم زانکه تو هر دم آتش می فروزی دیگ سودای مرا
1 ای شکرخا کرده شُکرت طوطی گفتار ما شکر توست الحمدلله همچو طوطی کار ما
2 قلبِ رویاندوده را گر امتحان ز آتش کنی جز سیهرویی نباشد حاصل کردار ما
1 اگرچه از رخ خود چشم بسته یی ما را نهان ز چشمی و در دل نشسته یی ما را
2 ز جعد زلف تو هر موی ماست زنجیری چرا درین همه زنجیر بسته یی ما را