- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن دل که دایمش سر بستان و باغ بود گویی همیشه سوخته درد و داغ بود
2 هر خانه دوش داشت چراغی و جان من می سوخت و به خانه من این چراغ بود
3 من بی خبر فتاده در آن کوی مرده وار نالیدنم صدایی غلیواژ و زاغ بود
4 روزی نشد که جلوه طاووس بنگرد این دیده را که روزی زاغ و کلاغ بود
5 دل در چمن شدی و ز بوی تو شد خراب بلبل که بویها ز گلشن در دماغ بود
6 رفتم به سوی باغ و به یادت گریستم بر هر گلی، وگرنه کرا یاد باغ بود
7 شب گفت، می رسم، چو بگفتم، به خنده گفت خسرو برین حدیث منه دل که لاغ بود