1 دل ز نادیدنت به جان نشود اگرم هوش بیش از آن نشود
2 مخرام اینچنین به نازکه تا خلق را جان و دل زیان نشود
3 دیده را خاک پات روشن شد نور بر دیده ها گران نشود
4 تو چسان می رباییم، باری تن مرده به حیله جان نشود
5 مرغکت، بیند ار به باغ روی پیش هرگز به آشیان نشود
6 عشق پشتم شکست و کیش گراینست تیر خسرو چرا کمان نشود؟