1 دل دوش دم از هوای دلبر میزد هرجا که رسید، حلقه بردر میزد
2 همچون مگس، از حسرت آن تنگ شکر فریاد کنان، دو دست بر سر میزد
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 گر مایه گیرد از رخت ای دلبر آفتاب عاشق شود زمانه بصد دل، بر آفتاب
2 هر بامداد گیرد بر بوی روی تو نه کلّه فلک را در زیور آفتاب
1 عرض داد از چابکی خورشید شمعی پیرهن در جلال آسمان بر مهد اطفال چمن
2 ابر دریا باری از الماس هندی چاک زد بی گناهی تا بدامان جیب پاکان عدن
1 ای بزم جهان آرا، ای جشن جنان پیکر در رشک رخت حورا در رشک، میت کوثر
2 از ابروی ایوانت برماه زده کله وز چهره دیوارت در خلد گشاده در
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به