1 دل دوش هزار چاره سازی میکرد با وعده دوست عشقبازی میکرد
2 تا بر کف پای تو تواند مالید دل را همه شب دیده نمازی میکرد
1 فغان ز دست ستمهای گنبد دوار فغان ز سفلی و علوی و ثابت و سیار
2 چه اعتبار بر این اختران نامعلوم چه اعتماد بر این روزگار ناهموار
1 تا پای نهند بر سر حران با کون فراخ گنده و ژنده
1 گفتم میان گشائی، گفتا که هیچ نایم زد دست بر کمربند، بگسست او پرنداخ