1 دل باغ نهانست و درختان پنهان صد سان بنماید او و خود او یکسان
2 بحریست محیط بیحد و بیپایان صد موج زند موج درون هرجان
1 دزدکی از مارگیری مار برد ز ابلهی آن را غنیمت میشمرد
2 وا رهید آن مارگیر از زخم مار مار کشت آن دزد او را زار زار
1 گشت با عیسی یکی ابله رفیق استخوانها دید در حفرهٔ عمیق
2 گفت ای همراه آن نام سنی که بدان مرده تو زنده میکنی
1 گفت من تیغ از پی حق میزنم بندهٔ حقم نه مامور تنم
2 شیر حقم نیستم شیر هوا فعل من بر دین من باشد گوا
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو