- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل نظر بر روی آن شمع جهان میافکند تن به جای خرقه چون پروانه جان میافکند
2 گر بود غوغای عشقش بر کنار عالمی دل ز شوقش خویشتن را در میان میافکند
3 زلف او صد توبه را در یک نفس میبشکند چشم او صد صید را در یک زمان میافکند
4 طرهٔ مشکینش تابی در فلک میآورد پستهٔ شیرینش شوری در جهان میافکند
5 سبز پوشان فلک ماه زمینش خواندهاند زانکه رویش غلغلی در آسمان میافکند
6 تا ابد کامش ز شیرینی نگردد تلخ و تیز هر که نام آن شکر لب بر زبان میافکند
7 ترکم آن دارد سر آن چون ندارد چون کنم هندوی خود را چنین در پا از آن میافکند
8 همچو دف حلقه به گوش او شدم با این همه بر تنم چون چنگ هر رگ در فغان میافکند
9 گاهگاهی گویدم هستم یقین من زان تو لاجرم عطار را اندر گمان میافکند