1 اندر دل هر کس که از این عشق اثر نیست تو ابر در او کش که به جز خصم قمر نیست
2 ای خشک درختی که در آن باغ نرستست وی خوار عزیزی که در این ظل شجر نیست
3 بسکل ز جز این عشق اگر در یتیمی زیرا که جز این عشق تو را خویش و پدر نیست
4 در مذهب عشاق به بیماری مرگست هر جان که به هر روز از این رنج بتر نیست
5 در صورت هر کس که از آن رنگ بدیدی میدان تو به تحقیق که از جنس بشر نیست
6 هر نی که بدیدی به میانش کمر عشق تنگش تو به بر گیر که جز تنگ شکر نیست
7 شمس الحق تبریز چو در دام کشیدت منگر به چپ و راست که امکان حذر نیست
دیدگاهها **