- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل چسان پنهان کند در سینه آه خویش را دانه چون بر خویشتن دزدد گیاه خویش را
2 بسکه شب کردم چو صیقل با قد خم اضطراب ساختم آیینه سنگ تکیه گاه خویش را
3 در بزرگی باید افگندن ز سر تاج غرور میوه در بالیدن اندازد کلاه خویش را
4 تهمت رحمی بخود مگذار و خون من بریز میتوان با خون من شستن گناه خویش را
5 جاده نتواند بگرد جلوه شوقم رسید زین سبب گم میکنم هر لحظه راه خویش را
6 بسکه شب دادم ز غم خاکستر دل را بباد از نفس آیینه کردم صبحگاه خویش را
7 بسکه باشد دل صلاح اندیش و من اظهار دوست می کشم از دست دل طومار آه خویش را
8 روسیه گردد ز خورشید و، کند واعظ سفید ز آفتاب لطف حق روی سیاه خویش را