دل گم شد و جز بر دهنش نیست از خیالی بخارایی غزل 293

خیالی بخارایی

آثار خیالی بخارایی

خیالی بخارایی

دل گم شد و جز بر دهنش نیست گمانم

1 دل گم شد و جز بر دهنش نیست گمانم جویید به او گرد نبوَد هیچ ندانم

2 ای اشک چو آن رویِ نکو روزیِ مانیست بی وجه تو را در طلبش چند دوانم

3 با شمع چو گفتم غمِ دل گفت که من نیز از دست دل سوختهٔ خویش بجانم

4 بی ماه رخت آه من از چرخ گذر کرد تا دورم از آن روی چنین می گذرانم

5 با آن که چو کوهم کمر شوق تو بسته در چشم تو بی سنگ و به روی تو گرانم

6 گفتم برسانم به تو پیغام خیالی حیف است که این گویم و جایی نرسانم

عکس نوشته
کامنت
comment