- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل باز به جوش آمد، جانان که می آید بیمار به هوش آمد، در مان که می آید
2 وه جان کسان هر سو، صد قلب روان از پس خوانیش چنین لشکر، سلطان که می آید
3 ای دل، تو نمی گفتی کاینک ز پی مردن اسباب مهیا کن آن جان که می آید
4 زان خال و خط مشکین با جمله بلا دیدم این آیت رحمت بین در شان که می آید
5 ای ترک، مگو آخر بهر دل مسکینی کز سوی تو بر جانم پیکان که می آید
6 خود نامه خویش آورد از بهر قصاص من سر خاک ره قاصد فرمان که می آید
7 سیل مژه را رخنه انباشه شد، یارب کان آب به چشم من تازان که می آید
8 خسرو به رهش باری قربان شد و بریان هم تا باز ببین کان هم مهمان که می آید