1 غم کشت مرا آن بت نوشاد نیامد گنجشک برمد از خفه، صیاد نیامد
2 عاشق شدم، این بود گنه، وای که هجرش جان برد و ازین یک گنه آزاد نیامد
3 بر گریه عاشق که زدم خنده، نمردم تا پیش دو چشم من ناشاد نیامد
4 چه سود ازین مردن بی بهره که شیرین روزی به سر تربت فرهاد نیامد
5 گفتی که شبی زود رسم، روز بدم بین کان نیز به روز دگرت یاد نیامد
6 با خاک نسازد، چه کند این تن خاکی امروز که از جانب تو باد نیامد
7 تاراج خیالت شدم و بدرقه صبر آنجا که مرا دوش ره افتاد نیامد
8 فریاد کنان دی به سر کوی تو رفتم جز گریه کسی در پی فریاد نیامد
9 خسرو، به ستم جان ده و انصاف مجو، زآنک در مذهب خوبان روش داد نیامد