دولت آن باشد که حق را بنده از واعظ قزوینی غزل 618

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

دولت آن باشد که حق را بنده فرمانی کنی

1 دولت آن باشد که حق را بنده فرمانی کنی بر سریر فقر بنشینی و، سلطانی کنی

2 جز به بیداری نگردد این ره خوابیده طی کار دشوار و، تو میخواهی تن آسانی کنی

3 نیست با شاهی میسر عیش درویشی، ولی میتوان پادشاهی با پریشانی کنی!

4 تا به کی بر درگه دونان نشینی از طمع؟ پادشاه وقت خویشی، چند دربانی کنی؟!

5 عقد دندانها ز پیری سست شد، یعنی دگر بر سر دنیا نباید سخت دندانی کنی

6 گر بدانی قیمت عمری که کردی خرج هیچ هر نفس را صرف آه پشیمانی کنی

7 غم که با هر یکدمش عمری توان کردن نشاط حیف باشد حیف، آن را چین پیشانی کنی

8 مردمان حرف هم از غوغای دنیا نشنوند چند واعظ چون قلم مشق سخندانی کنی؟!

عکس نوشته
کامنت
comment