-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دولت آن باشد که حق را بنده فرمانی کنی بر سریر فقر بنشینی و، سلطانی کنی
2 جز به بیداری نگردد این ره خوابیده طی کار دشوار و، تو میخواهی تن آسانی کنی
3 نیست با شاهی میسر عیش درویشی، ولی میتوان پادشاهی با پریشانی کنی!
4 تا به کی بر درگه دونان نشینی از طمع؟ پادشاه وقت خویشی، چند دربانی کنی؟!
5 عقد دندانها ز پیری سست شد، یعنی دگر بر سر دنیا نباید سخت دندانی کنی
6 گر بدانی قیمت عمری که کردی خرج هیچ هر نفس را صرف آه پشیمانی کنی
7 غم که با هر یکدمش عمری توان کردن نشاط حیف باشد حیف، آن را چین پیشانی کنی
8 مردمان حرف هم از غوغای دنیا نشنوند چند واعظ چون قلم مشق سخندانی کنی؟!