1 دولت و محنت عالم گذران است همه گر بدولت برسی محنت درویش مجوی
2 کامیاب از دو جهان گر کندت بخت بلند کام دلها طلب و کام دم خویش مجوی
1 تا نمردیم دل از درد تو بهبود نداشت تا ندادیم به سودای تو جان سود نداشت
2 حقه سبز فلک داشت دوای همه کس آنچه درمان دل خسته ما بود نداشت
1 گر به فانوس خیال آیی چو شمع اغیار را در سماع آرد رخت صد صورت دیوار را
2 لاف خوبی گر زند گلزار پیش روی تو برق حسنت آتش غیرت زند گلزار را
1 تیره شد از تو به ساقی طبع شورانگیز ما خشت خم بردار و بشکن شیشه پرهیز ما
2 گریه ما دشمنان خویش را در خون نشاند عاقبت کاری بکرد این دیده خون ریز ما