1 دولت و محنت عالم گذران است همه گر بدولت برسی محنت درویش مجوی
2 کامیاب از دو جهان گر کندت بخت بلند کام دلها طلب و کام دم خویش مجوی
1 باز چون شمع سحر رشته جان سوخت مرا مرده بودم دگر آن شمع بر افروخت مرا
2 چون شهیدان توشد جامه خونین کفنم در ازل عشق تو این جامه بتن دوخت مرا
1 منم که حاصل من غیر نامرادی نیست درخت بخت مرا برگ عیش و شادی نیست
2 ز فسحت دو جهان خاطرم به تنگ آمد فراغت دل مجنون بهیچ وادی نیست