1 سودای خوبان کم نشد، زین جان غم فرسود من هستی همه کردم زیان، این بود زیشان سود من
2 با هر که بنمودم وفا، دیدم جفایی عاقبت شکری نگفت از هیچ کس، این جان ناخشنود من
3 من خود ز دست هجر تو در تلخی جان کندنم ابرو ترش کرده مرو، ای ترک خشم آلود من
4 بنشین به بالینم دمی، من خود نخواهم زیستن باری ببینم روی تو، کافیست خود مقصود من
5 زین آه دردانگیز من بگریست چشم خلق خون یارب چه بودی چشم تو، گر پر شدی از دود من!
6 از ناله و زاری زبان یک دم نمی آسایدم بین تا چه خواهد کرد باز این آه زود ازود من!
7 نالیدن یعقوبیم در سنگ می گردد همی دیوار در رقص آورد این نغمه داود من
8 امشب نهانی روی را بر آستانش سوده ام ای گریه امروزی مشو این روی خاک آلود من
9 خونابه خسرو چنین دیده نیفگندی برون گر دل ندادی هر دمش اشک جگر پالود من