- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شکل دل بردن که تو داری نباشد دلبری را خواب بندی های چشمت کم بود جادوگری را
2 چون ز هجران شد زحل در طالعم کی بوسم آن پا این سعادت دست ندهد جز مبارک اختری را
3 زین هوس مردم که وقتی سر نهم بر آستانت بین چه جایی می نهم من هم چنین مدبر سری را
4 چند گویی سوز خود روشن کن از داری زبانی چون نخیزد شعله تا کی دم دمم خاکستری را
5 بر من بد روز بس کز غم قیامت هاست هر شب روز من روزی مبادا تا قیامت کافری را
6 می زنندم طعنه کاخر دل که گم کردی بجوی من که خود را کرده ام گم چون بجویم دیگری را
7 دوستان گویند ناگه مرد خواهی بر در او دولتم نبود که گردم خاک از آنگونه دری را
8 کی چو من سوزند یاران گرچه دلسوزند، لیکن عود چون سوزد بود دل گرمیی هم مجمری را
9 آه پنهانی خود خوردن که خسرو راست زان بت بوالعجب تر زین فرو بردن که یارد خنجری را