مه چنین دلستان نمی‌افتد از خواجوی کرمانی غزل 253

خواجوی کرمانی

آثار خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

مه چنین دلستان نمی‌افتد

1 مه چنین دلستان نمی‌افتد سرو از اینسان روان نمی‌افتد

2 زان دهان نکته‌ئی نمی‌شنوم که یقین درگمان نمی‌افتد

3 هیچ از او در میان نمی‌آید که کمر در میان نمی‌افتد

4 عجب از پادشه که سایهٔ او بر سر پاسبان نمی‌افتد

5 نام دل در نشان نمی‌آید تیر از او برنشان نمی‌افتد

6 عشق سریست کافرینش را چشم فکرت برآن نمی‌افتد

7 کشتی ما چنان شکست کز او تخته‌ئی بر کران نمی‌افتد

8 نرود یک نفس که از دل من دود در آسمان نمی‌افتد

9 چشم من تا نمی‌فتد پر اشک دیده پر ناردان نمی‌افتد

10 مرغ دل تا هوا گرفت و رمید باز با آشیان نمی‌افتد

11 خامه چون شرح می‌دهد غم دل کاتشش در زبان نمی‌افتد

12 گشت خواجو مریض و چشم طبیب هیچ برناتوان نمی‌افتد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر