1 گل آمد و ز دوست صبایی نمیرسد ز باغ وصل مهرگیایی نمیرسد
2 هنگام برگ ریز حیاتم شد و هنوز زان نوبهار حسن صبایی نمیرسد
3 ما با سموم بادیه هجر هم خوشیم گر زان شکوفه بوی وفایی نمیرسد
4 من چون زیم که هیچ شبی نیست کاین طرف زان غمزه کاروان بلایی نمیرسد
5 سلطان به خواب ناز چه آگه ز خلق، چون در گوش او فغان گدایی نمیرسد
6 در گنج غیب نقد تمنا بسیست، لیک ما را به چرخ دست دعایی نمیرسد
7 درد ترا حیات ابد باد در دلم کان هم دواست، گرچه دوایی نمیرسد
8 کوشم که سر نهم به درت، لیک چون کنم مردم به جهد خویش به جایی نمیرسد
9 گر خسروا، به وصل سزا نیستی، مرنج ملک سران به بیسر و پایی نمیرسد