ماهی رود و من همه شب از امیرخسرو دهلوی غزل 1496

امیرخسرو دهلوی

آثار امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

ماهی رود و من همه شب خواب ندانم

1 ماهی رود و من همه شب خواب ندانم وه این چه حیات است که من می گذرانم

2 گفتی که «چسانی، ز غمم باز نگویی؟» من با تو چه گویم، چو ندانم که چسانم؟

3 یک شب ز رخ خویش چراغیم کرم کن تا قصه اندوه توام پیش تو خوانم

4 بوده ست گمانم که ز دستت نبرم جان جاوید بزی تو که یقین گشت گمانم

5 پرسی که بگو حال خود، ای دوست، چه پرسی؟ آن به که من این قصه به گوشت نرسانم

6 نی ز آن منی تو، چه برم رشک ز اغیار بیهوده مگس از شکرستان که رانم؟

7 تا چند دهی درد سر، ای اهل نصیحت من خود ز دل سوخته خویش به جانم

8 زان گونه که ماندی تو درین سینه، هم اکنون مانی تو درین سینه و من بنده نمانم

9 گویند که «خسرو، تو شدی خاک به کویش » ناچار چو رفتن به درش می نتوانم

عکس نوشته
کامنت
comment