-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز اول روز که مخموری مستان باشد شیخ را ساغر جان در کف دستان باشد
2 پیش او ذره صفت هر سحری رقص کنیم این چنین عادت خورشیدپرستان باشد
3 تا ابد این رخ خورشید سحر در سحرست تا دل سنگ از او لعل بدخشان باشد
4 ای صلاح دل و دین تو ز برون جهتی تا چنین شش جهت از نور تو رخشان باشد
5 بنده عشق کجا سرد شود چون صلاح دل و دین آتش سوزان باشد
6 تو رضای دل او جو اگرت دل باید دل او چون طلبد آنک گران جان باشد
7 ای بس ایمان که شود کفر چو با او نبود ای بسی کفر که از دولتش ایمان باشد
8 گلخنی را چو ببینی به دل و روی سیاه هر چه از کان گهر گوید بهتان باشد
9 شمس تبریز تو سلطان همه خوبانی هم جمال تو مگر یوسف کنعان باشد