-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آتش عشقش تمام عود وجودم بسوخت بوی خوشم را چو یافت دیر نه زودم بسوخت
2 شمع معنبر نهاد مجلس جان بر فروخت در دل مجمر مرا زود چو عودم بسوخت
3 تا نزنم دم دگر از خود و از معرفت عارف معروف من غیب و شهودم بسوخت
4 یک نفسی جام می همدم ما بود دوش از دم دل سوز ما نیست و بودم بسوخت
5 آتش سودای او گرد دکانم گرفت جمله قماشی که بود مایه و سودم بسوخت
6 ملک فنا و بقا جمله بر انداختم چند از این و از آن بود و نبودم بسوخت
7 سوختهٔ همچو من در همه عالم مجوی کز نفس سیدم جمله وجودم بسوخت