- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز بیم بداندیش کوش، آن گروه گریزان همه ساله در دشت و کوه
2 گهی چون پلنگان به کُه در دوان گهی چون نهنگان به دریا روان
3 بدین رنج و سختی همی زیستند زمان تا زمان زار بگریستند
4 چو بگذشت ششصد بدین سالیان برون رفت نونک به مرگ از میان
5 مر او را پسر پیش از او مرده بود از او تخت، گردون تهی کرده بود
6 مهارو بُدی نام فرزند او بر او شادمان خویش و پیوند او
7 زنش کودک آورد چون او بمرد همان گه مر او را به دایه سپرد
8 چو نونک بدید، آتبین کرد نام زن و مرد گشته بدو شادکام
9 چو جان گرامی همی داشتش یکی روز بی کام نگذاشتش
10 ندانست کس کآن نه فرزند اوست نبیره ست اگر خویش و پیوند اوست
11 چو نالنده شد، مردمان را بخواند بسی ز آتبین داستانها براند
12 که بر من سرآید همی سال و ماه شما را کنون آتبین است شاه
13 پرستش کنید آتبین را چنان که کردید ما را به چیز و به جان
14 که از پشت او باشد آن شهریار که از مارپیکر برآرد دمار
15 کند گیتی از دیو و جادو تهی نهد بر سر خویش تاج شهی
16 جهان را بیاراید از داد و دین بخواهد ز ضحّاک ناباک کین
17 سپاه آتبین را پرستش نمود همی بود در بیشه زآن سو که بود