1 پری رویی که من حیران اویم به جان آمد دل از هجران اویم
2 رقیبا، دیدنم باری رها کن دو روزه عمر تا مهمان اویم
3 بگفتندش، فلان مرد از غمت، گفت «نخواهد مرد چون من جان اویم »
4 صبا هم بر شکست از ما که روزی نیارد بویی از بستان اویم
5 چو مردم تشنه من در وادی هجر چه سود ار چشمه حیوان اویم؟
6 ز زلفش دل همی جستم، دلم گفت که زان تو نیم، من زان اویم
7 چو بر خسرو سیاست راند، گفتم که با تو گفت من سلطان اویم
دیدگاهها **