چشم‌ها وا از جلال الدین محمد مولوی غزل 315

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

چشم‌ها وا نمی‌شود از خواب

1 چشم‌ها وا نمی‌شود از خواب چشم بگشا و جمع را دریاب

2 بنگر آخر که بی‌قرار شدست چشم در چشم خانه چون سیماب

3 گشت شب دیر و خلق افتادند چون ستاره میانه مهتاب

4 هم سیاهی و هم سپیدی چشم از می خواب هر دو گشت خراب

5 جمله اندیشه‌ها چو برگ بریخت گرد بنشست بر همه اسباب

6 عقل شد گوشه‌ای و می‌گوید عقل اگر آن تست هین دریاب

7 بنگی شب نگر که چون دادست جمله خلق را از این بنگاب

8 چشم در عین و غین افتادست کار بگذشت از سؤال و جواب

9 آن سواران تیزاندیشه همه ماندند چون خران به خلاب

عکس نوشته
کامنت
comment