-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چشمها وا نمیشود از خواب چشم بگشا و جمع را دریاب
2 بنگر آخر که بیقرار شدست چشم در چشم خانه چون سیماب
3 گشت شب دیر و خلق افتادند چون ستاره میانه مهتاب
4 هم سیاهی و هم سپیدی چشم از می خواب هر دو گشت خراب
5 جمله اندیشهها چو برگ بریخت گرد بنشست بر همه اسباب
6 عقل شد گوشهای و میگوید عقل اگر آن تست هین دریاب
7 بنگی شب نگر که چون دادست جمله خلق را از این بنگاب
8 چشم در عین و غین افتادست کار بگذشت از سؤال و جواب
9 آن سواران تیزاندیشه همه ماندند چون خران به خلاب