چشم و گوش و عقل و حس رفتند از واعظ قزوینی غزل 490

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

چشم و گوش و عقل و حس رفتند و، ما وامانده ایم

1 چشم و گوش و عقل و حس رفتند و، ما وامانده ایم رفته است اسباب ما، خود پیشتر، ما مانده ایم

2 از شراب هستی احباب خالی گشت و ما همچو مو در کاسه افلاک بر جا مانده ایم

3 خواب مرگ از کوفت شاید آورد ما را برون در تلاش زندگانی آن قدر وامانده ایم

4 ما بساط هر تعلق زین سرا برچیده ایم بهر رفتن با عصائی بر سر پا مانده ایم

5 گرم رویی نیست پیدا، گرم خونی خود کجاست؟ در میان این قدر مردم چه تنها مانده ایم

6 جان فگند از دوش خود بار گران جسم و، ما همچنان واعظ بزیر بار دنیا مانده ایم

عکس نوشته
کامنت
comment