- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چشم و گوش و عقل و حس رفتند و، ما وامانده ایم رفته است اسباب ما، خود پیشتر، ما مانده ایم
2 از شراب هستی احباب خالی گشت و ما همچو مو در کاسه افلاک بر جا مانده ایم
3 خواب مرگ از کوفت شاید آورد ما را برون در تلاش زندگانی آن قدر وامانده ایم
4 ما بساط هر تعلق زین سرا برچیده ایم بهر رفتن با عصائی بر سر پا مانده ایم
5 گرم رویی نیست پیدا، گرم خونی خود کجاست؟ در میان این قدر مردم چه تنها مانده ایم
6 جان فگند از دوش خود بار گران جسم و، ما همچنان واعظ بزیر بار دنیا مانده ایم