1 آن چشم که فتنه دل و دین باشد دانی ز چه روی خواتش آیین باشد
2 نزدیک بود به صبح پیشانی تو نزدیک به صبح خواب شیرین باشد
1 اگر نبیند سوی من ساقی چه سود ار می دهد نشاء نظاره آن چشم را می کی دهد
2 چشم مستش هر دمم مست از نگاهی می کند مست چون ساقی شود پیمانه پی در پی دهد
1 من کرده ام از هر مژده یی دریایی او ساخته بزم غیر را مأوایی
2 از بخت بد من است این ورنه کسی طوفان جائی ندید و دریا جایی
1 یاد آن روزی که یاری چون تو در برداشتم در نظر خورشید و در کف مشک و عنبر داشتم
2 ساغر می داشتی در کف به جای تیغ کین من لب خندان به جای دیده ی ترداشتم