- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 واقعهٔ عشق را نیست نشانی پدید واقعهای مشکل است بسته دری بی کلید
2 تا تو تویی عاشقی از تو نیاید درست خویش بباید فروخت عشق بباید خرید
3 پی نبری ذرهای زانچه طلب میکنی تا نشوی ذرهوار زانچه تویی ناپدید
4 واقعهای بایدت تا بتوانی شنید حوصلهای بایدت تا بتوانی چشید
5 تا بنبینی جمال عشق نگیرد کمال تا شنوی حسب حال راست بباید شنید
6 کار کن ار عاشقی بار کش ار مفلسی زانکه بدین سرسری یار نگردد پدید
7 سوخته شو تا مگر در تو فتد آتشی کاتش او چون بجست سوخته را بر گزید
8 درد نگر رنج بین کانچه همی جستهام راست که بنمود روی عمر به پایان رسید
9 راست که سلطان عشق خیمه برون زد ز جان یار در اندر شکست عقل دم اندر کشید
10 هر تر و خشکم که بود پاک به یکدم بسوخت پرده ز رخ برگرفت پردهٔ ما بر درید
11 ای دل غافل مخسب خیز که معشوق ما در بر آن عاشقان پیش ز ما آرمید
12 تا دل عطار گشت بلبل بستان درد هر دمش از عشق یار تازه گلی بشکفید