آخر از هجران از جلال الدین محمد مولوی غزل 147

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

آخر از هجران به وصلش دررسیدستی دلا

1 آخر از هجران به وصلش دررسیدستی دلا صد هزاران سر سر جان شنیدستی دلا

2 از ورای پرده‌ها تو گشته‌ای چون می از او پرده خوبان مه رو را دریدستی دلا

3 از قوام قامتش در قامت تو کژ بماند همچو چنگ از بهر سرو تر خمیدستی دلا

4 ز آن سوی هست و عدم چون خاص خاص خسروی همچو ادبیران چه در هستی خزیدستی دلا

5 باز جانی شسته‌ای بر ساعد خسرو به ناز پای بندت با ویست ار چه پریدستی دلا

6 ور نباشد پای بندت تا نپنداری که تو از چنان آرام جان‌ها دررمیدستی دلا

7 بلک چون ماهی به دریا بلک چون قالب به جان در هوای عشق آن شه آرمیدستی دلا

8 چون تو را او شاه از شاهان عالم برگزید تو ز قرآن گزینش برگزیدستی دلا

9 چون لب اقبال دولت تو گزیدی باک نیست گر ز زخم خشم دست خود گزیدستی دلا

10 پای خود بر چرخ تا ننهی تو از عزت از آنک در رکاب صدر شمس الدین دویدستی دلا

11 تو ز جام خاص شاهان تا نیاشامی مدام کز مدام شمس تبریزی چشیدستی دلا

عکس نوشته
کامنت
comment