- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در سرم باز هوایی ست که گفتن نتوان مهر خورشید لقایی ست که گفتن نتوان
2 غم بالاش مرا کشت، نمی یارم گفت راستی را چه بلایی ست که گفتن نتوان
3 هر نفس دم چو نی از پرده عشاق زدن کار بی برگ و نوایی ست که گفتن نتوان
4 تا بدیدم خم ابروی هلال آسایش قدم انگشت نمایی ست که گفتن نتوان
5 مهربانی که ندارد سر سودای کسی در سر بی سر و پایی ست که گفتن نتوان
6 خسروا، داد ازین می که به مهرش بکشم کین می ناب ز جایی ست که گفتن نتوان