سگ از جلال الدین محمد مولوی مثنوی معنوی 132

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

سگ زمستان جمع گردد استخوانش

1 سگ زمستان جمع گردد استخوانش زخم سرما خرد گرداند چنانش

2 کو بگوید کین قدر تن که منم خانه‌ای از سنگ باید کردنم

3 چونک تابستان بیاید من بچنگ بهر سرما خانه‌ای سازم ز سنگ

4 چونک تابستان بیاید از گشاد استخوانها پهن گردد پوست شاد

5 گوید او چون زفت بیند خویش را در کدامین خانه گنجم ای کیا

6 زفت گردد پا کشد در سایه‌ای کاهلی سیری غری خودرایه‌ای

7 گویدش دل خانه‌ای ساز ای عمو گوید او در خانه کی گنجم بگو

8 استخوان حرص تو در وقت درد درهم آید خرد گردد در نورد

9 گویی از توبه بسازم خانه‌ای در زمستان باشدم استانه‌ای

10 چون بشد درد و شدت آن حرص زفت همچو سگ سودای خانه از تو رفت

11 شکر نعمت خوشتر از نعمت بود شکرباره کی سوی نعمت رود

12 شکر جان نعمت و نعمت چو پوست ز آنک شکر آرد ترا تا کوی دوست

13 نعمت آرد غفلت و شکر انتباه صید نعمت کن بدام شکر شاه

14 نعمت شکرت کند پرچشم و میر تا کنی صد نعمت ایثار فقیر

15 سیر نوشی از طعام و نقل حق تا رود از تو شکم‌خواری و دق

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر