-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سگ زمستان جمع گردد استخوانش زخم سرما خرد گرداند چنانش
2 کو بگوید کین قدر تن که منم خانهای از سنگ باید کردنم
3 چونک تابستان بیاید من بچنگ بهر سرما خانهای سازم ز سنگ
4 چونک تابستان بیاید از گشاد استخوانها پهن گردد پوست شاد
5 گوید او چون زفت بیند خویش را در کدامین خانه گنجم ای کیا
6 زفت گردد پا کشد در سایهای کاهلی سیری غری خودرایهای
7 گویدش دل خانهای ساز ای عمو گوید او در خانه کی گنجم بگو
8 استخوان حرص تو در وقت درد درهم آید خرد گردد در نورد
9 گویی از توبه بسازم خانهای در زمستان باشدم استانهای
10 چون بشد درد و شدت آن حرص زفت همچو سگ سودای خانه از تو رفت
11 شکر نعمت خوشتر از نعمت بود شکرباره کی سوی نعمت رود
12 شکر جان نعمت و نعمت چو پوست ز آنک شکر آرد ترا تا کوی دوست
13 نعمت آرد غفلت و شکر انتباه صید نعمت کن بدام شکر شاه
14 نعمت شکرت کند پرچشم و میر تا کنی صد نعمت ایثار فقیر
15 سیر نوشی از طعام و نقل حق تا رود از تو شکمخواری و دق